دیدار با امام خامنه ای


کلیک کنید

سلام به همه کسانیکه اسلام، اهل بیت و رهبر عزیزمون رو دوست دارن

من یه رزمنده سایبری ام یه سرباز ولایت که دارم میجنگم نمیدونم شما هم  اعتقاد دارین که الان جنگه یا نه اما من با اعتقاد و ایمان کامل دارم  تو این جنگ میجنگم

اگه شما هم اعتقاد دارین جنگه پس بیاین همسنگری هامون رو تنها نذاریم

با تمام دوستانی که وبلاگ ارزشی دارن تبادل لینک میکنم آخه ما بچه حزب اللهی ها اگه هوای همو نداشته باشیم که تو جنگ شکست میخوریم

یه بنده خدایی میگفت اگه یکی رو خیلی دوست دارین براش آرزوی شهادت کنید

براتون آرزوی شهادت میکنم شما هم برای شهادت من دعا کنید

می خواهم بیست ساله باشم!

خدا از تو می پرسد چند ساله ای و تو می گویی بیست سال.

ادامه نوشته

ای کاش برای همه ی خط قرمزهای الهی یک دهم ازدواج موقت تعصب داشتیم.

به گزارش گروه خاکریز سایبری بولتن نیوز؛ نوینسده وبلاگ همسر یک طلبه نوشت:

این روزها  کمتر خانواده ای هست که ساعت20:45 سریال زمانه را نبیند و به قول بعضی ها در این ساعت بازار ماهواره ها خلوت تراست 

ولی چند سوال ذهن من رو مشغول کرده:

ادامه نوشته

حزب اللهی ها بشنوند

اگر واقعاً حزب‌اللّهى و مؤمنند، خب نكنند.

مى‌بينيد كه تشخيص ما اين است كه اين كارها به ضرر كشور است.


اظهار نظر صریح رهبر انقلاب در رابطه با حوادث قم و و مرقد امام.



یاد من هم باش

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام گفتم: یعنی چی؟ گفت: دارم میمیرم گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم ، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن .
 تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم. خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد ، با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن ، آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم ، بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ؛ ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
 الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
 حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن نه
گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد

یک طرح زیبا


یک طرح خیلی خوب که پیشنهاد این وبلاگه

بهش یک سر بزنین

وبلاگ آیینه خدا

بیماری من

بیمارم. دکتر میخواهم. دکتری که برایم نسخه بنویسد. نسخه ای نه برای جسمم، نه...

برای روحم



پی نوشت:طراح سعید شیرودی

وای بر این جامعه

وای بر غیرت جامعه ای که

مردانش نسبت به خواهر و مادر خود
غیرتی هستند..

و نسبت به خواهر و مادر دیگران روشنفکر!

ماجرای برخورد رهبر انقلاب با یک دختر و پسر

یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.

ادامه نوشته